سلام دوستای گلم
به وب خودتون خوش اومدید
امیدوارم از مطالبی که میذارم خوشتون بیاد
آدرس وبتون رو بذارید تا لطفتون رو جبران کنم
خیلی ممنون
سلام دوستای گلم
به وب خودتون خوش اومدید
امیدوارم از مطالبی که میذارم خوشتون بیاد
آدرس وبتون رو بذارید تا لطفتون رو جبران کنم
خیلی ممنون
این روزها آنچنان دلم یک اتفاق خوب میخواهد...
که آن سرش ناپیدا...
بیاید و بیفتد وسط زندگیم...
آری..همینجا...
حوالی بی حوصلگی های روزانه ام..
کاش میشد هر جا که دلت خواست
یک النگ به پاهای این " اتفاق بی مصب " بزنی و بیفتد..
بلند بلند با خودم فکر میکنم و فردای دیگری از کف میرود
میرود که میرود..
و من همچنان دلم یک اتفاق خوب میخواهد ...
گفت:از مادر بخوان گفتم:که مادر مهربان
گفت:یک چیز دگر گو گفتمش:آرام جان
گفت:دانی مهربان تر از همه عالم خداست
گفتم:آری در وجود مادرم دیدم عیان
گفت:مادر سیب را ناخورده بودی چون شدی؟
گفتم:آن سیب مادرم را کرد مادر در جهان
گفت:بیرون راند آن سیب مادرت را از بهشت
گفتمش:بنگر بهشت را زیر پای مادران
گفت:شیطان از طریقش پادشاهی می کند
گفتم:از خیر دعایش میروم اندر جنان
گفت:اگر خواهی فروشی مادرت قیمت به چند
گفتم:آن یک قطره اشکش نی فروشم با جهان
مادر یعنی: ناز هستی در وجود
مادر یعنی:یک فرشته در سجود
مادر یعنی: یک بغل آسودگی
مادر یعنی: پاکی از آلودگی
مادر یعنی: هدیه ی مرد از خدا
مادر یعنی:همدم و یک هم صدا
مادر یعنی: عشق و هستی؛ زندگی
مادر یعنی: یک جهان پایندگی
مادر یعنی:لطیف؛ فصل بهار
مادر یعنی:زندگی در لاله زار
مادر یعنی: عاشقی؛ دلدادگی
مادر یعنی: راستی و سادگی
مادر یعنی: عاطفه؛ مهر و وفا
مادر یعنی: معدن نور و صفا
مادر یعنی: راز؛ محرم؛ یک رفیق
مادر یعنی: یار یکدل؛ یک شفیق
مادر یعنی: مادر مردان مرد
مادر یعنی: همدم دوران درد
مادر یعنی:حس خوش؛ حس عجیب
مادر یعنی: بوستانی پر نصیب
مادر یعنی: باغهای آرزو
مادر یعنی:نعمتی در پیش رو
مادر یعنی: بنده ی خوب خدا
مادر یعنی: نیمی از مردان جدا
مادر یعنی: همسری خوب و شفیق
مادر یعنی: بهترین یار و رفیق
مادر یعنی: انفجار نورها
مادر یعنی: نغمه ی روح و روان
مادر یعنی: ساز موسیقی جان
مادر یعنی: مرهم هر خستگی
مادر یعنی: بهترین وابستگى…
تقدیم به همه مادرانی که سایشون پایداراست الهی همیشه برقرارباشن روزشون پیشاپیش مبارک
قسم بر جامه ی پاکی که از عشقت به تن کردم
که تا جان دربدن دارم فراموشت نخواهم کردم
خداوندا ؟ می خواهم بدانم در پیشگاهت جایی بالا تر بهشت هم داری؟ برای زیر پای مادرم میخواهم.
و "عزیزم..."
به بعضی ها خیلی می آید
مثلا وقت هایی که
مرا "عزیزم...." صدا می کنی ...!
چقدر تو به من می آیی....
دلم یک موسیقی
کهنه میخواهد، که همیشه تازگی دارد.
مثلا ....
صدای خنده هایت
اگر انسان نخستین بودم ...
برای گفتن از عشق لب های تو را بر دیوار غار نقاشی میکردم،
برای محبت دستانت را،
برای زندگی موهایت را،
برای جنگ...
برای جنگ حتما چشمانت را می کشیدم،
ولی باور کن که هیچوقت نخواهند فهمید،
آتش اختراع مردی است
که شب ها
برای تصویر تو
بر دیوار غار دلتنگ می شد
دلم میخواهد کسی تو را به من تعارف کند
تا من تمامت را بردارم
اسمش که می آید قلبم
میزند
تازه میفهمم که زنده ام....
چشمانت ....
تمام زنگی من است.
پلک نزن....
تا گیج نشوم
کجای شهر قدم میزنی؟
میخواهم اتفاقی
از آنجا رد شوم
تو به من تکیه نکن در گسل زلزله ام
ناگهان می شوم آوار به هم میریزم
داره میره باز
تا زمانی که شاعرت هستم
چادر و روسریت بی اثرند
آنچه را زیر روسری داری
مردم از شعر هام با خبرند
چادرت را به یاد خواهم داشت
چادرت عین روزگار من است
چادرت را سر غزل ها کن
مردم از وصف موت خون جگرند
ابتدا یک نفر تو را می خواست
بعد کم کم گذشت و شاعر شد
بعد تر یک گروه عاشق تو ...
حال یک شهر از تو در به درند
گفتی که مسلمانم و ماه رمضان ست ..
بوسی بده افطار کنم ... وقت اذان است
در وصف تو بانوی تغزل چه بگویم؟
چیزی که عیان ست چه حاجت به بیان ست؟
ادامه مطلب
هر شب دو برابر شده دیوانگی من ...
این شیوه ی عشق ست،شبیه سرطان ست
غَــمِ ویـرانـی خـود را ، بـه چـه تـشـبـیه کنم؟
فرض کن کوه شنی طعنه ی طوفان خورده
روزی
من چهل ساله میشوم
و
موهایم جوگندمی
حتما
بازهم شبها
تنهایی قدم میزنم
و بازهم .....
داستان قشنگیه
ادامه مطلب
نظر یادتون نره
ذره ی خاکم و در کوی توام جای خوشست
ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم
لا مروت بعد از این عینک به چشم هایت نزن
جنس های پشت شیشه بیشتر دل میبرند
وای خوش از آن همه قندی که تو داری به لبت
این غزل بوسه ی در راه ،یکی هم طلبت
این غزل پیشکش چشم نجیبت ای عشق
که نمادیست از آیین و سکوت و ادبت
ᓄـیاۓ با ᓄـטּ بازۓ ڪنی؟...یاـבـᓄ ᓄـۓ آیـב ڪـפּــבڪ ڪه بـפּــבـᓄ
بعضۓ ها را آنقـבر בـפּــωـت בاشتـᓄ
ڪه פּـقتۓ
ᓄـۓ آـᓄــבنـב פֿـانه ۓ ᓄـاטּ
با گریه ᓄـجبـפּـرشاטּ ᓄـیڪرבـᓄ
بیشتر بـᓄـاننـב ؛
פֿــפּـابـᓄ ڪه ᓄـیبرב
بـבـפּـטּ اینڪه بـᓅـهـᓄــᓄ
ᓄـیرᓅـتنـב..! פـالا ڪه بزرگ شـבه أـᓄ
ᓄـیترωــᓄ بـפֿــפּـابـᓄ ،
تـפּ برפּـی...
פּ گریه هایـᓄ ، بعـב از رᓅـتنت
ωــפּــבۓ نـבاشته باشـב ...
قـבر ᓄـهربانۓ ها را بـבانیـᓄ
ﺧﯿـﺎﻟﺖ ﺗﺨﺖ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺗﺼﺎﺩﻓﺎً ﺭﺩ ﺷﺪﯼ
ﺳﻌﯽ میکنم ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮﺳﻢ
ﮐﻪ ﻫﻮﺱ ﮐﻨﯽ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺷﻮﯼ...!
مو پریشان نکنی کاش که در فلسفه هم
بحث ها بر سر گیسوی تو در می گیرند
باز هم کشته و بازنــده ی این جنگ منم
که تو با لشکر چشمانت و ... من یک نفرم !
از:
محسن نظری
و خدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد...!؟
شهریار
هوای خانه غمگین...
گلویم خشک و بے آب...
نفس در سینه پژمرده...
به سان شبنمے مغرور...
به خاکـے تشنه دل بستم...
من آن خاکم که افسرده...
شدم خاکسترے خفته...
به زیر آتشی پنهان...
کنون دیگر نه آهے بر لبم جاریست...
و نه حسرت بر دلم باقیست...
مرا پنداشتند سنگم!
دگر یارای غلطیدن هم ندارم...